تمام بازی ها همینطور تن به انتها می دهند

من می روم !

تو دست تکان می دهی درحالی که به اندازه ی قایق های کاغذی ات

از ذهن به طوفان نشسته ی دریا بی خبری

و فاصله چمدان هایم را بیش تر از پاهایم به رسمیت می شناسد

که دو قدم مانده به خط پایان

بین عاصی شدن

و عصا شدن

لنگ می زند ...