سلام ، بی مقدمه بگویم که روز عجیبی پشت سر گذاشته ام

بدبیاری پشت بدبیاری !

امروز به هر کوچه ای قدم گذاشتم بن بست بود

تندبادی ، همه گلدان های خاطره را شکست

دلم ترک برداشت

حتی اولین واژه ی عاشقانه ای که از ذهنم می چکد ،

خون گریه می کند و موجی از آه به راه می افتد

کم کم دارم فکر میکنم همه چیز در هق هق شبانه خلاصه می شود

و لرزش شانه هایی که زیر بار منطق ماه کم می آوردند

تنها نام تو می تواند تسلای این دل پرتلاطم باشد !

مرا ببخش اگر بغض نگاهم را به طرف تو نشانه رفتم

مرا ببخش اگر بر گونه های تابستانی ات جاری شدم

با مرام ترین !

چشم های من به ندیدن عادت نمی کنند

از فاصله ها بیزارم

نیم نگاهی برایم بفرست تا آواز قناری بی جفت ، در رگ های این درخت خسته جریان یابد

امشب که به خواب هایم قدم می گذاری ،

بر کابوس تنهایی ام کبریت بکش !