حقیقت

چه دردناك است كه ما هرگز حقيقت را كشف نمي كنيم

بلكه چيزي را باور مي كنيم كه پيشاپيش به آن ايمان داشته ايم ...



هرگز !

هرگز به این پی نخواهیم برد که

چرا مردم را ناراحت می کنیم ،

از چه چیز ما ناراحت می شوند ،

از چه چیز ما خوششان می آید ،

چه چیز را مسخره می بینند ،

تصویر ما برای خودمان بزرگترین راز خود ماست ...



( ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر را برای همه ی خواهر های عزیزم تبریک عرض می کنم )


تربیت نشده ایم !

...  زندگی کردن را به ما یاد نداده اند

در مورد کائنات می توانیم ساعت ها حرف بزنیم

ولی از پس ساده ترین مشکلات زندگی مان بر نمی آییم

بزرگ شده ایم

ولی تربیت نشده ایم !



احساس رقابت احساس حقارت است ...

بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند
من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم
رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست
بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود
مرا بشنوی یا نه ، مرا جستجو کنی یا نکنی ، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم  !
باز می گردم ، همیشه باز می گردم
جانا ! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند . من روح جاری این خاکم
من روان دائم یک دوست داشتن هستم
من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه ای بیافرینم
باور کن !
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ... کودکانه و ساده و روستایی
به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد
یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد
آنچه فدا کردنی است فدا می کند
آنچه شکستنی ست می شکند
و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند
اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود ...



" عزیزان کپی از عکس ، مطلب و ... وبلاگ آزاد و موجب سپاس بنده خواهد بود "


ایکاش ...

کاش همه می دانستند

زندگی شادی نیست

زندگی شاد کردن است !

زندگی قهقهه نیست

لبخند است ...



پروردگارا !

اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .. .
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .. .
اما اگر به خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ٬ مرا از خویش مران  !
متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات ٬
تا ابد لانه کنم ...       

            


تو قاب وجود منی

غیبت تو را

چگونه تاب بیاورم

و به سطر چین خورده ی دیوار آویز کنم

تو قاب وجود منی

و نیمی از تنهایی من

آنگاه که سرد می شوم

تنور داغی از من

بر صفحه ی دلت

برف می خواهد !



نهم شهریور ، تولدم و روز دوباره ی بودنم مبارک !

تولد آغاز زیبایی هاست ...

برخاستن از عدم و درآمدن بر سیرت انسانی ،

از آغوش مطهر خداوند به جهان هستی فرود آمدن !

تولد با شکوه ترین پدیده ی هستی است

هزاران بار خدا را شکر که

تپیدن قلب

حس بودن ، نفس کشیدن

عشق و محبت

و دیگر نعمات را کنار هم آفرید

و به ما هدیه داد

پس خدایا چنان که روح و جسمم همواره نیایش و حمد تو را می کنند

توفیق بندگی برایم ارزانی دار

تا زیبایی ها را بجویم و در خدمت بندگانت باشم !

متبرکم کن تا عشق نثار کنم !

خدایا شکر که عمر دوباره به من عنایت فرمودی

تا دوباره در آفرینش حضور داشته باشم

امیدوارم خوب زندگی کنم و مورد تحسین تو باشم ...



( از تکه تکه های قلبم ، برادران و خواهران عزیزم

که با اظهار لطفشون موجب جلای روحم می شوند

و این روز را به یاد ماندنی تر می کنند ، سپاسگزارم ! )


سخن بگو

عزیز خاموشم سخن بگو !

سخن بگو ، سخن بگو ...

که این سکوت تلخ تو برای من عذاب وحشت آورست

با من از نیاز ها ، راز ها ، اندوه ها ، شادی ها و ... که در درون سینه ات میان صندوقچه ی قلبت نهفته ای سخن بگو

و آنچه را که خفته در دلت به من بگو ...

ای تمام پیکرم تشنه ی نوازشت

ای نگاه پر نیازت ، کلام خواهشت

ای که با تو بودنم ، سعادتیست

ای که ز یاد تو پر شده روز ها ، دقیقه ها ، تمام لحظه های زندگانی ام

و با سکوت ، هر ملال خویش را تا کرانه ی غم انگیز ظلمتی کشانده ای !

بشکن این سکوت را

لحظه ای با من سخن بگو

آنچه را که دیدگان هر فروغ ساکتت با نگه می گفت ، با زبان خود به من بگو که تشنه ی یک کلام پر محبت تو ام ...

تو که خویش را هیچ خوانده ای

تو که در ورای پرده ی سکوت مانده ای

تو هستی منی !!!

زندگی و امید منی ، آرزو و دلخوشی منی ...

لحظه ای با من سخن بگو

با من سرود عشق هستی بخوان

تا من هم دلشاد گردم

...



بگذارید بچه بمانم

بگذارید تا می توانم بازی کنم

که فردا

با من بازی خواهند کرد

بگذارید بچه بمانم ...