بیست و نهم دی ماه نود و دو ، روز اخلاق و مهرورزی


ولادت حضرت رسول اکرم (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) مبارک باد !


احوال من

حال من خوب است 

البته این را دکترها می گویند 

از تو چه پنهان که چند وقت است هر نیمه شب ، از چشم هایم آینه و کبوتر می بارد !

گفتم کبوتر ، یاد احوال این روزهایم افتادم که شبیه کبوتری شده ام بی بال و پر 

در لانه ای پوشالی که دچار طوفان شده است 

و به عقربه هایی چشم دوخته ام که پاهایشان در گل فرو رفته اند

عقربه هایی که مثل آفتابگردان ها دور سرم می چرخند و من سرگیجه می گیرم !

دیشب باد تندی وزید و همه ی عاشقانه هایم را بلعید 

بعد باران گرفت و همه ی آنها را شست و با خود برد 

حالا فقط کلمه ی مقدس " تو " برایم باقی مانده است 

کلمه ای که بی آن هیچ حرفی برای گفتن ندارم ...



عصر ما

عصر دودی ، خاکستری ، سیاه

عصر عشق های مصنوعی ، لذت های مصنوعی ، نطفه های بی گناه

عصر بی اعتمادی ، اضطراب ، تباهی

عصر تضاد ، سرعت ، انسان های تنها

عصر آدم های کوکی در مسیر عمرهای کوتاه

عصر بیمارستان های انبوه ، گورستان های متحرک

و انسان تصویری است در قاب خالی زندگی اش

که در فضایی دودی معلق شده است

عجب عصری که اعتماد ، ابلهی تعبیر می شود

و فقدان صداقت فضای رابطه ها را مسموم کرده است

عصری که ضربه های پر وسوسه ی قلب تو با تپش های کودکانه ی قلب من نمی خواند

و حس انتقام و گناه در توفان مضطرب ذهن من متورم می شود

در این زمان سیاه ، زمان تباه

که به جای گل تردید می روید

که چشم ها جز صورتک های مسخره نمی بینند

بر کدامین ابلیس سیاه نفرین نثار باید کرد

که زمین را آلود ، محبت را کشت

و وفاداری را با دست های مردانه اش بر زمین کوفت و شکست

عصری که اشیاء بیگناه ترین و تنهایی صمیمی ترین است

آه ! انفجاری باید ...



زندگی اینجا رنگ دیگری می زند

رنگ تعارف از عبور یک دروازه

رنگ مشکوک غمی پیچیده در گریبان بر پله ها

و برق انگشتری نقره بر دستان بدل

رنگ افتادن

رنگ تمام عشق های نمی دانم که چه !

و باز امروز

پروانه هایی که در کنار جاده نیم مرده پیدا می کنم

و پهلوی سبزه ای تکیه می دهمشان

برای قشنگی !!!

تا پرپر می شوند بال هایشان من اشک می ریزم

به سجده ای که تازه آموختم

خود آموختم

بنازم به مکتب آموختن خود

فریاد ، گلویم را قلقلک می دهد از دیروز

آهم کش آمده !

نفسم گر گرفته !

خمیده ام !

اما هنوز زیبایم

گفته ی او که تلنگری بود برای بوییدن بدنم

و مصداق شانه ای از عشق

و خانه ای تا مرا به آرامش برساند

و جسارت قدم برداشتن تا انتها

کمی جلوتر که آرزوست ...



آرام می شوم

بهترین سلام هایم تقدیم به تو 

و فرشته ای که هر صبح نام عزیزت را بر زبانم می نویسد 

هر روز به اشتیاق تو به گلدان ها آب می دهم 

و کوچه منتهی به نگاهت را آب پاشی می کنم 

هر کس نداند تو که می دانی ، در تمام عمرم نه جای کسی را تنگ کرده ام 

و نه حتی در کودکی گیسوی دخترکی را کشیده ام 

یا مشق های همکلاسی ام را خط خطی کرده ام

تنها هر روز صبح به خورشیدی که از کوچه مان عبور می کند سلام کرده ام 

و برای کاج های دودزده خیابان که دارند خفه می شوند ، غصه خورده ام

حالا هم از تو ممنونم که هر شب در آسمان دلم ستاره می پاشی 

و لحظه هایم را معطر می کنی و آرام می شوم ...



رحلت پیامبر اکرم (ص) ، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) تسلیت باد !


رسول الله فرموده اند :

سزاوارترین مردم به من در روز قیامت کسانی هستند که در دنیا بیشتر بر من صلوات فرستند .


سلام

هنوز هم به رسم روزهای گذشته هر صبح در چشمه ی سحر عاشقانه هایم را می شویم که با عطر صلوات های تو آمیخته شده است 

صبحانه ام تکه ای نان سنگک است با خوشه ای از خاطرات شیرین با تو بودن !

زمین هم هنوز می چرخد

و من از روزهای تلخ و شیرینی که در پیش است چیزی نمی دانم ...

حتی نمی دانم که این نسیم های عبوری که چند وقت است چیزی را به خاطر نمی آورند ،

می توانند حرف دلم را به تو برسانند

یا باید مثل این روزهای خاکستری ، گرد این عاشقانه ها چرخ بزنم و پیر شوم ؟

کاش اینجا بودی و می شنیدی صدای گنجشکهایی را که آیه های باران را تلاوت می کنند

گنجشکها همیشه خبرهای شادی در صدایشان دارند ...

کاش از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت اشکهایم را ... نه ! 

کاش از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت دلتنگیهایم را پاک می کردی ...



دلتنگم

دلم می خواهد از راه می رسیدی 

دست عاشقانه هایم را می گرفتی 

و از خیابان های بی عاطفه عبور می دادی 

دیروز به همه ی درها قفل زدم تا حرف هایم را ندزدند 

اما باز هم روزنامه های صبح مرا دار زدند ...

این کابوس ها اگر دست از سرم بردارند 

به تو فکر می کنم 

و به روزهای نیامده ای که صدای پایشان روح پروانه ها را آزار می دهد 

تیغ های انتظار حتی پایم را زده اند !

دلتنگ لبخندی از جانب تو هستم ...