دوباره سلام
این نامه را از شهر دل برایت می نویسم
بگذار همین ابندا ساده و بی ادعا برایت اقرار کنم که دلم برایت تنگ است
اینجا حتی عطر گل های پائیزی هم نشانی تو را می دهند
و لحظه های غروب ، صفای چشمان بارانی تو تداعی می شود
کاش ذهنم قادر بود این لحظه های ماندگار را قاب کند
تا وقتی که ببینمت ، بگویم که برای یک لحظه هم از من دور نبوده ای !
راستش را بخواهی آن قدر شکننده شده ام که گاهی فکر می کنم این بغضی که این چند روزه رهایم نکرده است
همان یاد شیرین توست که با کمترین تلنگری شکوفه می دهد
مهربان ترینم !
تمام تنهایی ام را به نام تو قامت بسته ام
و در طولانی ترین سجده ام ، به اندازه ی همه ی ندیدن هایت اشک می ریزم
کاش زودتر خود را به من نشان بدهی
و دستی به دل نیازمندم بکشی تا به معنی آرامش دست پیدا کنم ...