دوباره سلام

سلام بر تو که دوست داشتنی ترین بهانه زندگی هستی 

این نامه را از شهر دل برایت می نویسم 

بگذار همین ابندا ساده و بی ادعا برایت اقرار کنم که دلم برایت تنگ است

اینجا حتی عطر گل های پائیزی هم نشانی تو را می دهند 

و لحظه های غروب ، صفای چشمان بارانی تو تداعی می شود

کاش ذهنم قادر بود این لحظه های ماندگار را قاب کند

تا وقتی که ببینمت ، بگویم که برای یک لحظه هم از من دور نبوده ای !

راستش را بخواهی آن قدر شکننده شده ام که گاهی فکر می کنم این بغضی که این چند روزه رهایم نکرده است

همان یاد شیرین توست که با کمترین تلنگری شکوفه می دهد

مهربان ترینم !

تمام تنهایی ام را به نام تو قامت بسته ام

و در طولانی ترین سجده ام ، به اندازه ی همه ی ندیدن هایت اشک می ریزم

کاش زودتر خود را به من نشان بدهی

و دستی به دل نیازمندم بکشی تا به معنی آرامش دست پیدا کنم ...

 

آغاز سال 1436 هجری قمری

قاصدک ها را دوست دارم که هر روز از تو برایم خبر می آورند

باد را دوست دارم که هر لحظه عطر خوشی از سمت مهربانی ات به مشامم می رساند

آب را دوست دارم که طعم صفا و یکرنگی تو را می دهد ...

عزیزترینم !

چند وقت است که فکر می کنم هرکس که عاشق تر است کمتر از سوز و درد عشق دم می زند

و کمتر از تلخی دوری و سختی انتظار می نالد

و به نظر می آید عاشق واقعی با دلی که به وسعت عشق دارد ، طالب درد است و از دوا گریزان !

" درد خواهم دوا نمی خواهم
غصه خواهم شفا نمی خواهم "

اینها را گفتم که بگویم : مرا ببخش ! و شب ها ناله ها و بی قراری های مرا ندیده بگیر !

حالا ولی ، با آرامشی که از با تو بودن گرفته ام به آسمان لبخند می زنم ...