پرواز

من از این آمدن خسته ام

از پرواز بدون همپرواز خسته ام

از انتظار بیهوده خسته ام

از پرپر شدن گل ها خسته ام

من صدای فریاد گلی را

هنگام چیدن می شنوم

گریه می کنم

نچینید گل های نازک را از شاخه ی شان ، بی رحمانه !

من از این پرواز خسته نیستم

می ترسم !!!

خسته بکشند ، بال و پرم 

من به پرواز محتاجم

تنها پرواز نخواهم کرد

بال هایم بسته است

من در این تنهایی ، شکسته بال های پروازم

تو هم پرواز کن !

باز کن ، بال های شکسته ام را

که من عاشق پروازم ...



هدیه

امشب که ز گردن سپید ماه

بر آب ، ستاره ها جدا گشتند

دور از همه در سراسر دریا

سرگرم ترانه و شنا گشتند

با خویش فسانه ی تو می گویم

خوابی که به چشم مانده می روبم

تا آن که ستاره ای جدا ماند

پا بر سر موج  آب می کوبم 

آن گاه به نرمی نگاه تو

می دزدمش از میان دریا ها

در خیمه ی دشت می شوم پنهان

تا دیده ی ماه نگردد او را

چون صبح بر آید و گریزد ماه

با گوهر خود سوی تو می تازم

و این هدیه ی آسمانی شب را

آویزه ی گردن تو می سازم 



امام سجاد (ع) :

خدایا !

من در کلبه ی فقیرانه ی خود

چیزی را دارم

که تو در عرش کبریایی خود نداری !

من چون تویی دارم

و تو چون خود نداری ...



( شهادت امام زین العابدین (ع) تسلیت باد ! )


این گل سرخ را از من بپذیر !

همسر مهربانم !

سعی وافی نمودم که خود را با افکار شیرینی که در اثر دیدن صورت زیبایت به من دست می دهد برهانم

ولی باید اعتراف کنم که قلب من لبریز از عشقت شده

و تو را دوست دارم

چون که نرگس شهلایت ، گیسوان و چشمان جذابت ، نگاه های معصومانه ات ،

اثری عمیق تر از نوای رود و موسیقیش در من می گذارد و زندگیم را به زیور عشق می آراید ...

و حالا ای سلطان قلبم تو را با تمام وجود دوست دارم

و این گل سرخی که از دست من به تو می رسد نشانه ی عشق آتشین منست ...

چنانچه آن را بپذیری خوشبخت و سعادتمندم کرده ای ...

گلم را بپذیر !



من

من ، به درد رسوخ در هیچ اجتماع برج زده ای نمی خورم

تمام قرارهای امروز ، چند دقیقه با تاخیر

به میزهای منتظر ، نیم خیز می شوم

از اولین ارتفاعی که بوی آزادی بدهد

سقوط ، یعنی بندبازی به جاذبه تحمیل شود

تا دنیا تنها چند قدم بیرون از درخود ریختگی هایش در جریان بماند ...

کتم را که بتکانم با رسمی ترین نقابم

برازنده ی انسان ها می شوم !




محبت

برای اینکه بهشت را بشناسیم

خداوند گوشه ای از آن را به نام محبت به قلبهایمان بخشیده است ...



روز مرگ

چه باشکوه است

روزی که تحقیرها را خاک می کنیم

و غم ها از پای در می آیند

و دلتنگی برای همیشه خداحافظی می کند

دیگر این ما نیستیم که سخن می گوییم

دیگرانند که تکرارمان می کنند

و فراموش

چه روز باشکوهی است

روز خانه تکانی ما از ما

مرگ !

چه سرد و ساده

بر آستانه ایستاده ای !

پیش از آنکه داخل شوی

بگذار بخوابم

می خواهم آرام باشم

وقتی به آغوشم می کشی ...



( پدرم ! چهلمین روز وصال تو با معشوق است و فراقت با ما ... )


فرار

خانه ام بوی غربت

بوی تنهایی

بوی اشک

سنگفرشی که پاهایم را زخم کرده اند

و پلکانی که بارها کمرم را شکستند

درونش دو لحن بی وزن

که امتدادشان تا ساعت ها در گوش هایم زوزه میکشند

همدم

مهر

مونس

محبت

در خانه ام سایه اند

و احساسم در زیر اینها پژمرده است 

آه ...

کفش هایم کو ؟



خدایا !

وقتی قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود

وقتی نمیتوانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌

و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشكند ،

وقتی احساس‌ میكنیم بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان

وقتی امیدها ته‌ میكشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد

وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود

و تحملمان‌ هیچ  ...

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم !

و مطمئنیم‌ كه‌ تو ٬ فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی  

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ میكشیم

تو را گریه‌ میكنیم

و تو را نفس‌ میكشیم

وقتی تو جواب‌ میدهی

دانه‌دانه‌ اشك‌هایمان‌ را پاك‌ میكنی

و یكی یكی غصه‌ها را از دلمان‌ برمیداری

گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز میكنی

و دل‌ شكسته‌مان‌ را بند میزنی

سنگینی ها را برمیداری و جایش‌ سبكی میگذاری و راحتی

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لب‌هایمان ، لبخند !

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میكنی

و دعاهایمان‌ را مستجاب‌

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی

قهرها را آشتی میدهی و سختی‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین‌ میكنی و دردها را درمان

ناامیدی ها ، همه امید میشود و سیاهی‌ها سفید سفید  ...


صلی الله علیک ...


حسین علیه السلام ،

زنده ی جاویدی است که هر سال دوباره شهید می شود

و همگان را به یاری حق فرا می خواند ...