وقتی
قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود
وقتی
نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و
بغضهایمان پشت سر هم میشكند ،
وقتی
احساس میكنیم بدبختیها
بیشتر از سهممان است
و رنجها
بیشتر از صبرمان
وقتی
امیدها ته میكشد
و انتظارها
به سر نمیرسد
وقتی
طاقتمان تمام میشود
و
تحملمان هیچ ...
آن وقت
است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم !
و
مطمئنیم كه تو ٬ فقط تویی كه كمكمان میكنی
آن وقت
است كه تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم
آن
وقت است كه تو را آه میكشیم
تو را
گریه میكنیم
و تو را
نفس میكشیم
وقتی تو
جواب میدهی
دانهدانه
اشكهایمان را پاك میكنی
و یكی
یكی غصهها را از دلمان برمیداری
گره
تكتك بغضهایمان را باز میكنی
و دل
شكستهمان را بند میزنی
سنگینی
ها را برمیداری و جایش سبكی میگذاری و راحتی
بیشتر
از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لبهایمان ، لبخند !
خوابهایمان
را تعبیر میكنی
و
دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان
را برآورده می کنی
قهرها
را آشتی میدهی و سختیها را آسان
تلخها
را شیرین میكنی و دردها
را درمان
ناامیدی
ها ، همه امید میشود و سیاهیها
سفید سفید ...