زندگی
فاصله در ضخامت لنزهایی که
سفید و سیاهت را به قضاوت نشسته اند
و آنقدر از تو برای دیگران گفته اند
که فرصت نکنی از وخامت زخم هایت لب وا کنی ...
آدم ها همانطور که بخواهند تو را تعریف می کنند
و ایستادگی ات را چنان باور دارند
که تمام زخم هایشان را از تو پوست بکنند
درخت می شوی با قلب های تیر خورده ی کهنسال
و نام های به جا مانده از عشق بازی هایی که در تو غریبگی می کنند
آنقدر در خودت افتاده ای که می دانی
به چشم های وفادار کسی اعتمادی نیست
وقتی در تمام کلاه برداری ها برای آدم ها به احترام ایستاده ای
و به روی کسی نیاورده ای ، لبخند هایت را که درخور هیچ باوری نیست
بگذار تمام دنیا تو را احمق فرض کنند
فرقی نمی کند ، مونالیزای رمیده از دست های تب دار داوینچی
سیندرلایی که در تمام مهمانی ها یک کفشش را رزرو کرده است
یا آیدایی با شاملوی به ارث برده از بی کسی هایش
با یک دنیا دشنه در سینه
و زندان هایی که چهار گوش زندگی اش را گرفته اند ...
بگذار انسان ها آنقدر از تو به قهقهه بروند
که به قهقرا رفتنت را توضیح نخواهند ...












سروران !