یک استکان یادِ خدا باید بنوشم

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سر تا پا کبودم !
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید ؟

شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها

لطفت برایم نسخه پیچید :
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم


شعر از عرفان نظرآهاری


سنده منیم ...

گئجه منیم گونوز سنین

یاوا منیم یاخچی سنین

آجی منیم شیرین سنین

یاغلی سنین یاوان منیم

گوللر سنین تیکان منیم

آباد سنین ویران منیم

شادلیخ سنین نیسکیل منیم

گوزل سنین چیرکین منیم

هر شیئ سنین هئچ لر منیم

دونیا سنین سنده منیم ...

ترجمه :

شب مال من روز مال تو

بد مال من خوب مال تو

تلخ مال من شیرین مال تو

پر پیمانه مال تو خالی مال من

گلها مال تو خار مال من

آبادی مال تو ویرانی مال من

شادی ها مال تو حسرت مال من

خوشگل مال تو زشت مال من

همه چی مال تو نیستی مال من

دنیا مال تو ، تو هم مال من ...


دلقک

روزی مردی نزد پزشک روانشناس معروف شهر خود رفت.  وقتی پزشک او را دید دلیل آمدنش را پرسید،

مرد رو به پزشک کرد و از غم های بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد  .


مرد گفت : دلم از آدم ها گرفته از دروغگویی ها، از دورویی ها، از نامردی ها، از تنهایی، از خیلی ها، از …  

مرد ادامه داد و گفت : از این زندگی خسته شده ام، از این دنیا بیزارم ولی نمی دانم چه باید کنم، نمی دانم غم هایم را پیش چه کسی مداوا کنم  .

پزشک به مرد گفت : من کسی را می شناسم که می تواند مشکل تو را حل نمایید . به فلان سیرک برو ، دلقک معروف شهر آنجاست . او کسی است که همه را شاد می کند، همه را می خنداند، مطمئنم اگر پیش او بروی مشکلت حل می شود . هیچ کسی با وجود او غمگین نخواهد بود .

مرد از پزشک تشکر کرد و در حالی که از مطب پزشک خارج می شد رو به پزشک کرد

و گفت : مشکل اینجاست که آن دلقک خود منم !!!


خدایا !

به هرکه دوست می داری بیاموز که :

عشق از زندگی کردن بهتر است

و

به هر که دوست تر می داری بچشان که :

دوست داشتن از عشق برتر است ...



حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند :

  كسی كه عبادت های خالصانه خود را به سوی خدا فرستد،

پروردگار بزرگ برترین مصلحت را به سویش فرو خواهد فرستاد .



روز زمین

سال ها

به چشم هایم وعده ی شراب گل نرگس دادم

اینک بر بام خانه ام

گل نرگس روییده است

و بر پرچین باغم خزه های سر بریده ...

سال هاست

پشت پلک های بسته ات

خسته های های می گریم

و گوش هایم را برای شنیدن ترانه ی " بابا تو دیگه کی هستی " تیز !

اما چه سود !

گویی ، مردمکان شهر چشم هایت را

مرگ خاموش برده است ...

اشک هایم را برای گذشته خندیدم

و گاه گاه برای امروز گریستم

بی شک فردا ، روباهی ترین روز من است !

از هنگامی که زمین تبعیدگاه آدم شد

و گهواره ی شیطان

و تا هنگامی که جان در جسم خبیثش زندانی است

من قربانی قدرت اندوزی خویشتنم

زمستان من استاد نداشت !

کفش تا به تا در پا

و بر تن سرد رخت فاخر نداشت !

آه در بساطش نبود و هنگام ترک زمین

بر سر شانه های خسته اش

نیم نگاهی از ماه و یک ستاره زاد نداشت !

او اگر شعری در باغچه های سرد سرود

به عشق شمع و پروانه و بهار بود

از برای فصل رفته بر باد

نکاشت !


شعر از پرواژه


شهر من


بیایید در آغاز سال جدید

با خدا درد دل کنیم

و دوباره عهد و پیمان ببندیم

زیرا که

با تمام وجود گناه کردیم 

اما نه نعمتهایش را از ما گرفت

نه گناهانمان را فاش کرد

پس اگر اطاعتش کنیم چه می کند !!!