بیا ...
تکرار ندیدن معمای تو ...
تنها به روزنه ی امیدی به اسم " تو " دلخوشم
شاید بگویی : دستی به سمت این پنجره دراز کن !
اما واقعاً نمی توانم ، رمقی در وجود بال هایم نیست
می دانم صبح ، پشت همین پنجره انتظارم را می کشد
ولی آخر صبح بدون " تو " به چه دردی می خورد ؟
کلافه ام ! سردرگمم ! دلتنگم !
امروز از صبح حالی عجیب دارم
می خواهم از هر چیز و هر کس سراغی از تو بگیرم
به سراغ اینترنت رفتم
در وبلاگی چشمم به این بیت افتاد :
پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود ؟
گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته بود
چقدر حال امروز من و مجنون یکی ست !
به آرامش نیازمندم حتما برایم دعا کن خیلی ...