اولین واژه ای که در عاشقانه هایم متولد شد ، نام تو را بر زبانم نوشت

و آوای خوش بی قراری را در جانم نواخت

و از آن روز سرنوشت من در آینه ی تمام قد تو منعکس می شود

و از آن روز خورشید عشق از بام خانه ام طلوع می کند

و از آن روز زبان همه قناری ها و قرنفل ها را می فهمم

و از آن وقت ، هر شب خواب می بینم که هفت ماه و هفتاد ستاره پیش پایم سجده می کنند

آسمانی ترینم !

حالا که من ادامه چشمان بارانی تو هستم !

حالا که من به این همه دوری راضی ام !

تو هم بیش از پیش دل ناقابلم را دریاب ...