شب

امشب برق اینجا قطع شده

و من در زیر نور مهتاب و در کنار شب پره ها و شب بو ها برایت آرام عاشقانه می سرایم

یادم می آید کسی می گفت : مَثَل عاشق ، مَثَل آن ماهی است که در تور ماهیگیر دست و پا می زند

اما من آن درخت پیرم که در پاییز جوانه زده است و بوی طراوت و تازگی بهار را می دهد

زندگی ماشینی چقدر آدمها را از دیدن شب های نقره گون دور کرده است !

آن ستاره ای که دارد سوسو می زند ، انگار دلش مثل من برای دیدن تو شور می زند !

شب چقدر دوست داشتنی ست وقتی که تو را به یاد من می آورد

راستی یادت می آید آن شبها که با یک ستاره کوچک بر تن ماه ، نقاشی می کشیدم و می خندیدم ...

گاهی هم که تصویر اندوه بر سرم سایه می انداخت ، صدای گریه ام فرشته ها را بیدار می کرد !

امشب انگار ماه هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد

در کنار پنجره منتظر می مانم ، بیا ! 



میلاد رضای خدا مبارک باد !




           


خیال

مانده ام در تاریکی شب

آشیان گرفته ام در تاریکی شب 

و تاب دیدن روز را ندارم ...

این مرد خود پرست

این دیو ، این رها شده از بند

مست مست

ایستاده رو به روی من و

خیره در منست

گفتم به خویشتن

آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟

مشتی زدم به سینه ی او

ناگهان دریغ

آئینه ی تمام قد رو به رو شکست !!!




باوفاترین !

محبوبه های شب ، برکه خورشیدی چشمانت را خوب به یاد دارند

چشمانی که با هر بار پلک زدن همه آلودگی های وجودم را پاک می کنند

راستی تا یادم نرفته است بگویم که اگر روزی دلت برای من تنگ شد ،

می توانی به تابلوی نقاشی ذهنت دقیق شوی

آن وقت می بینی که من در سایه سار عشق تو نشسته ام

و در حالی که ابرهای شمال در چشمانم بیتوته کرده اند به شانه های لرزان پروانه ها خیره شده ام

همه دارایی این دل شوریده عاشقانه هایی ست که خوشه خوشه از باغچه ی نورانی حضورت می چیند

و همیشه برای نفس کشیدن به هوای تازه ی با تو بودن نیاز دارد

هوایی که عطر دل انگیز نفس های تو را می پراکند

آرام گوش کن !

صدای تپش های قلبم می آید ...



مرگ را ورق زدن !

به گوشه ای پناه خواهم برد

جايی كه خودم هم آنجا نباشم

من در شناورهای بغض يخ زده ام غرق

لامم را كامی نيست

پك را سيگار ميزند و در من دود ميشود

حجم بی شك شده ی من فرو ميريزد

غرق در کرمهای خاك شده

بی استدلال فقط نفس ميكشم ...

همين !




نام تو

چند ساعت است که باران می بارد

باران یاد تو ، باران نام تو و من زیر این باران عزیز می خواهم خیس شوم 

خیس خیس ...

کم کم رودی از نام تو جاری می شود

همه تشنه نام تو هستند 

این را به راحتی می شود از نگاه های منتظر خواند

مرا ببخش اگر این روزها شکستنی شده ام ... 

کاش صبر تو را داشتم و می توانستم با سکوت برادر باشم 

اما مگر می شود نام تو را شنید و به شوق نیامد !

باور کن نمی شود نام تو را بر پیشانی فرشته ها دید و آرام نشست 

گاهی که تسبیح می گردانم و نام عزیزت را زیر لب زمزمه می کنم ،

صدای دست افشانی از آفرینش بلند می شود ...



( ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک ! )


اورایزن اسوت


عقل در وجود ما قدرت حیرت‌آوری دارد 

پس چه بهتر که پیوسته فکر را حاکم وجود خود سازیم ...



نهم شهریور سالگرد تولدم


محبوبه های شب برکه ی خورشیدی چشمانت را خوب به یاد دارند

چشمانی که با هر بار پلک زدن همه آلودگی های وجودم را پاک می کنند

راستی تا یادم نرفته است بگویم که اگر روزی دلت برای من تنگ شد ، می توانی به تابلوی نقاشی ذهنت دقیق شوی

آن وقت می بینی که من در سایه سار بوته ی عشق نشسته ام و در حالی که ابرهای شمال در چشمانم بیتوته کرده اند به تو خیره شده ام ...

باوفاترین !

همه دارایی این من ، شادمانه هایی ست که خوشه خوشه از باغچه ی نورانی حضورت می چینم

همیشه برای نفس کشیدن به هوای تازه ی با تو بودن نیاز دارم

هوایی که عطر دل انگیز نفس های تو را می پراکند

آرام گوش کن !

صدای تپش های قلبم می آید

هر تپش شکری بجای می آورد

چرا که دوباره یک سال تمام اجازه ی حضور در آفرینشت داشتم

و حس دوباره ی بودن در حضورت مست و شوریده ام می کند

 خدایا ! شکر ، شکر ، شکر ...