نگران احوال من نباش !
باران کلمات که باریدن بگیرد آرام می شوم
چند وقت است که متوجه شده ام هرکس که تو را دیده و یا وصفی از تو را شنیده ،
برایش عجیب و خیره کننده هستی ،
حتی برای شاپرکی که در لابه لای گیسوان درختان پارک به دنبال ردی از مهربانی می گردد
نه ! حسادت نمی کنم !!!
نمی دانی چه لذتی دارد وقتی نام تو را از زبان موج هایی می شنوم که سر به صخره های دلتنگی می کوبند
یا گنجشکی را می بینم که هر غروب تا صدای تو را نشنود به نماز نمی ایستد
باور کن دوست داشتن تو و انتظار وصال تو به تمام رنج های عالم می ارزد
و زیبایی صبر واجبی که بر این انتظار نصیبم شده است انتهایی ندارد ...
نگران احوال من نباش !
آسمان ابری دل من با تصور لبخند رضایت تو آفتابی می شود ...






سروران !