عشق شبانه

پرده ها را کنار زده ام و به دوردست خیره شده ام

شب چتر خود را بر سر شهر باز کرده

اما انگار خواب همه مردم را بلعیده است

تنها ماه ، این عابر گم شده در راه ، بیدار است

ببین امشب ، شیدایی شور شبانگاهی ، در جان عاشقانه هایم نیز ریشه دوانده است

خورشید مهربان مشرق تبار من !

در مسیر آمدنت چشم هایم را گم کرده ام

در قلب مشتاق و پرتپشم فرود بیا و آهسته در جانم طلوع کن !

از همه پنجره ها عبور کن و همه غروب ها را خط بزن !

به شوق دیدن تو ، کبوتری از گریبانم به سمت تو بال بال می زند

مسافر همیشگی لحظه هایم !

کنار این پنجره تاریک و این جاده بی انتها ، خاطرات با تو بودن را نفس می کشم ...

و مگر من چه دارم جز یک قلب مجروح که تقدیمت کنم ؟

 

 

روز مهر

امروز که از صبح با یاد دل انگیز تو از خواب برخاسته ام ،

احساس می کنم که خون تازه ای در رگ های وجودم ریشه دوانده است

از این رو به کبوترهای سفید سپرده ام در مسیر آمدنت طاق نصرتی از نور برپا کنند

امروز روز شگفتی ست عزیز !

دشت بوی علف تازه می دهد

و صدای روحانی چوپانی که با نواختن "نی" اسرار الهی را فاش می کند ، زیبایی امروز را صد چندان کرده است

امروز روز تو است و امر ، امر توست !

یادم باشد وقتی که آمدی بر رد قدم هایت بوسه بکارم

بوسه ای که از دل آن یک گل سرخ بروید

گل سرخی که هر گلبرگش گلواژه ای از بهار با تو بودن باشد

حالا که عاشقانه می توانم دستهایم را از آینه عبور دهم ، دستم را بگیر !

 

 

 

عشق من ، همسرم ! چهار مهر سالروز تولدت مبارک ...