عشق شبانه
شب چتر خود را بر سر شهر باز کرده
اما انگار خواب همه مردم را بلعیده است
تنها ماه ، این عابر گم شده در راه ، بیدار است
ببین امشب ، شیدایی شور شبانگاهی ، در جان عاشقانه هایم نیز ریشه دوانده است
خورشید مهربان مشرق تبار من !
در مسیر آمدنت چشم هایم را گم کرده ام
در قلب مشتاق و پرتپشم فرود بیا و آهسته در جانم طلوع کن !
از همه پنجره ها عبور کن و همه غروب ها را خط بزن !
به شوق دیدن تو ، کبوتری از گریبانم به سمت تو بال بال می زند
مسافر همیشگی لحظه هایم !
کنار این پنجره تاریک و این جاده بی انتها ، خاطرات با تو بودن را نفس می کشم ...
و مگر من چه دارم جز یک قلب مجروح که تقدیمت کنم ؟