سال ها

به چشم هایم وعده ی شراب گل نرگس دادم

اینک بر بام خانه ام

گل نرگس روییده است

و بر پرچین باغم خزه های سر بریده ...

سال هاست

پشت پلک های بسته ات

خسته های های می گریم

و گوش هایم را برای شنیدن ترانه ی " بابا تو دیگه کی هستی " تیز !

اما چه سود !

گویی ، مردمکان شهر چشم هایت را

مرگ خاموش برده است ...

اشک هایم را برای گذشته خندیدم

و گاه گاه برای امروز گریستم

بی شک فردا ، روباهی ترین روز من است !

از هنگامی که زمین تبعیدگاه آدم شد

و گهواره ی شیطان

و تا هنگامی که جان در جسم خبیثش زندانی است

من قربانی قدرت اندوزی خویشتنم

زمستان من استاد نداشت !

کفش تا به تا در پا

و بر تن سرد رخت فاخر نداشت !

آه در بساطش نبود و هنگام ترک زمین

بر سر شانه های خسته اش

نیم نگاهی از ماه و یک ستاره زاد نداشت !

او اگر شعری در باغچه های سرد سرود

به عشق شمع و پروانه و بهار بود

از برای فصل رفته بر باد

نکاشت !


شعر از پرواژه