سخن بگو
سخن بگو ، سخن بگو ...
که این سکوت تلخ تو برای من عذاب وحشت آورست
با من از نیاز ها ، راز ها ، اندوه ها ، شادی ها و ... که در درون سینه ات میان صندوقچه ی قلبت نهفته ای سخن بگو
و آنچه را که خفته در دلت به من بگو ...
ای تمام پیکرم تشنه ی نوازشت
ای نگاه پر نیازت ، کلام خواهشت
ای که با تو بودنم ، سعادتیست
ای که ز یاد تو پر شده روز ها ، دقیقه ها ، تمام لحظه های زندگانی ام
و با سکوت ، هر ملال خویش را تا کرانه ی غم انگیز ظلمتی کشانده ای !
بشکن این سکوت را
لحظه ای با من سخن بگو
آنچه را که دیدگان هر فروغ ساکتت با نگه می گفت ، با زبان خود به من بگو که تشنه ی یک کلام پر محبت تو ام ...
تو که خویش را هیچ خوانده ای
تو که در ورای پرده ی سکوت مانده ای
تو هستی منی !!!
زندگی و امید منی ، آرزو و دلخوشی منی ...
لحظه ای با من سخن بگو
با من سرود عشق هستی بخوان
تا من هم دلشاد گردم
...