امشب که ز گردن سپید ماه

بر آب ، ستاره ها جدا گشتند

دور از همه در سراسر دریا

سرگرم ترانه و شنا گشتند

با خویش فسانه ی تو می گویم

خوابی که به چشم مانده می روبم

تا آن که ستاره ای جدا ماند

پا بر سر موج  آب می کوبم 

آن گاه به نرمی نگاه تو

می دزدمش از میان دریا ها

در خیمه ی دشت می شوم پنهان

تا دیده ی ماه نگردد او را

چون صبح بر آید و گریزد ماه

با گوهر خود سوی تو می تازم

و این هدیه ی آسمانی شب را

آویزه ی گردن تو می سازم