سرور
شب سرک می کشد از پشت حصار تکرار
و قرارٍ تپش بی وزنی سایه صفت می آید
تا که در بطن هنوزی مبهم لانه کند
در تلاشی پایا می کوشم
منٍ نشناخته را بشناسم
منٍ دیرین
منٍ آلوده به خاک
در درون می پیچم ...
و هم این درد که شاید هیچم
می کشد خستگی ام را به ستوه
روی در باورٍ رو گردان
یک نفر در جانم می خواند
- این که در چشم تو بی مقدار است
شاهکار یار است -
در دلم ولوله ای ست !
بر لبم شادی بی هلهله ای ست !

و قرارٍ تپش بی وزنی سایه صفت می آید
تا که در بطن هنوزی مبهم لانه کند
در تلاشی پایا می کوشم
منٍ نشناخته را بشناسم
منٍ دیرین
منٍ آلوده به خاک
در درون می پیچم ...
و هم این درد که شاید هیچم
می کشد خستگی ام را به ستوه
روی در باورٍ رو گردان
یک نفر در جانم می خواند
- این که در چشم تو بی مقدار است
شاهکار یار است -
در دلم ولوله ای ست !
بر لبم شادی بی هلهله ای ست !

+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|
سروران !