وجود
لحظه ها پاره های دلم را حمل می کنند و خیال تو خواب را از چشم های بهت زده ام می رباید ...
شک ندارم که حس معطر بودنت در رگ های این جان جریان دارد
و به برکت مشق های عشق می توانم گفتگوی شکوفه ها را بشنوم و ترانه ی تنهایی نهال های بهاری را از بر کنم
به جان پرنده های بی پناه قسم ! دیشب همه ی وجودم را وقف دستهای مهربان تو کردم
و به یکباره از پشت پرچین دغدغه ها تا طعم شیرین سلام تو پیاده آمدم ،
آن قدر آمدم تا پاهای تاول زده ام در مه انتظار فرو رفت !
حالا من مانده ام و این تپش واژه های بی زبانم که حرف به حرف رد پای حضورت را بوسه می زنند ...
باور کن برای همیشه به ضریح چشم های نجیبت دخیل خواهم بست !
+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|