به احترام نام بلند تو صبح به صبح به همه گلدان ها و گنجشکها سلام می کنم

و برای بیدهای مجنون دست تکان می دهم

از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است ، دلتنگم !

مدتی است که مثل ابری مست آواره ی دره های نگرانی شده ام

در انتظار نیم نگاهی از مشرق چشمانت لحظه هایم زیر گام های اضطراب له می شوند 

درست مثل این دل خسته که این روزها با خبر زلزله ندیدنت ویران شده است

از کوچه های بن بست بیزارم 

از خیابان هایی که بوی مهربانی تو را نمی دهند

از هر چیز و هر کس که نشانی تو را گم کرده باشد

حتی اگر خود خودم هم ...

مهربانا ! باز هم نارنجستان خیالم بهانه حضور اردیبهشتی تو را گرفته است ...