می بارم ...
من نه ستاره ام که گرد گناه نگردم
نه پرنده ام که عشق آسمانی را تجربه کنم
خورشید هم نیستم که هر صبح از لای گیسوان تو طلوع کنم !
تنها گمان می کنم بیدی هستم که ادعای جنون دارد و به دنبال پیچک نگاه معصوم تو می گردد ...
بزرگ ترین !
پلکی بزن تا ابرهای نگرانی را ، باد ببرد !
حرفی بزن تا بهار در رگ این باغ زمستان زده بجوشد
و دستی تکان بده تا همه فرشته ها به احترام تو پرنده شوند و بر آسمان ها جاری شوند
آرزو دارم تکه ابری شوم که به جای هر قطره یک دوستت دارم از آن بچکد
آن وقت به نرمی همه وجودم را بر خانه ی دل همه می بارم ...

+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|
سروران !