زود می خوابی

تا زمان را کوتاه کنی

زود بر می خیزی

تا روز را از ابتدا بچشی

خود را در تمام آینه ها می بینی

و بهترین لباس را می پوشی

سنگ و آفتاب و مغازه

همه مهربان هستند

و درخت و کوچه و همسایه

به شیشه های شیر و شمعدانی ها سلام می کنی

به پرنده ها دانه می دهی

و دلت مانند دل کودک شاد است

و چون گنجشک ترانه می خوانی

تمام کوچه ها و پنجره ها آوازت را می شنوند

کنار دیوار خانه اش می ایستی

تا آرام به نظر برسی

در را می زنی

برای چندمین بار

و کسی در انتظار تو نیست ...