امشب کودکانه گریستم

امشب از دوری پدر بر بستر سرد خویش ، تنها گریستم

کو آن صدای قدیمی دلسوز و نگران من !

دگر امروز امید به دیداری نیست

پدرم ! دلگیرم ...

مادرم دلتنگ است ، او به دلتنگی خود معتاد است

غم تنهایی و سرگشتگی ام  افزود

ای کاش شبی خواب دستان تو را می دیدم

که نوازش می کرد من و فردای مرا

که پناهی می شد شانه های گرمت پیکر مضطرب و سرد مرا

در غروب خورشید یاد نگاه تو آتش سرخی بر پا کرده است بر پیکر تشنه ی من

ای شب خاطره ها

ای شراع شب تبدار نیاز

بگذارید فراموش کنم عطر وجود پدرم را

بگذارید بهار و آن شکوفه های سیب و باغ آشنای عشق

برود از نظرم

بگذارید که باور بکنم اوج پروازش را به ملکوت

بگذارید فراموش کنم آن مهر سرشار ، پدرم را ...


( پدرم حدود شش ماه گذشت ، روزت مبارک ، روحت شاد و قرین رحمت ابدی ! )