دوباره سلام
همین چند دقیقه پیش داشتم به تو فکر می کردم
آرزو کردم خورشید باشم یا ماه ، که هرجا باشی همراه تو باشم
اما دیدم که این طوری همیشه با تو نیستم ، باید نزدیکتر باشم
به همین خاطر آرزو کردم بید مجنونی باشم که در سایه سارش بنشینی و ... اما باز دیدم هنوز دورم
از این رو آرزو کردم چشم تو باشم !
این طوری هم با تو هستم و هم تو مثل همیشه محافظ من خواهی بود
... ببین دور بودن از تو مرا به چه خیال بافیهایی می کشاند ؟
محبوب ترین !
بگذار همین امروز با کاروانی از گل سرخ به سمت دیار روشن نگاه تو سفر کنم
بگذار قبل از اینکه درهای آسمان بسته شوند به اندازه عمر یک پلک زدن میهمان مهربانیهای تو باشم
پنجره را بگذار باز بماند ...
+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|