با پاهایی پر از تاول ، کوچه های دل نگرانی را طی کرده ام تا به خیابان دلتنگی رسیده ام 

اهمیتی ندارد که چند روز در راه بوده ام یا این راه عاشق کش کی به انتها می رسد

همین که در مسیر منتهی به نگاه تو باشم ، برای من کافی ست 

نه از راهی که آمده ام احساس خستگی می کنم و نه از تاول این پاهای مهربان به تنگ آمده ام و نه گلایه ای دارم

یکبار تو را دیدن ( حتی در خواب ) به همه ی این آشفتگی های این دنیا می ارزد 

اکنون در سایه سار همان تک درخت همیشگی نشسته ام

و به واژه های متبرک این ذهن مشغول متمرکز شده ام

واژه هایی که مثل کلاغ های سمج پاییزی ، لحظه هایم را نوک می زنند

می بینی ! زیبایی این شاعرانه ها به این است که لازم نیست آنها را برایت پست کنم یا به پای کبوتری ببندم و به سویت پرواز دهم

هر واژه ای که بر این ذهن حک می شود اولین خواننده اش خود تو هستی

حتی گاهی احساس می کنم که خود تو این واژه ها را بر زبانم جاری می کنی !



( اول مهر ، شور دانش آموزی بر همگان مبارک ! )