آرام تر برو !
حالا که قرار است بروی آهسته تر قدم بردار
نرم تر بر دل نازکم قدم بگذار
حالا که می روی عقربه های ساعت را چرا با خودت می بری ؟
خودت که میدانی جان لحظه هایم به حضور مبارک تو بسته است
بی تو این ثانیه های بی برکت سکوت و دلتنگی را با خود یدک می کشند
کاش می شد آتشی به پا کنم و همه ثانیه های بی تو را بسوزانم
و بر تن همه جمله هایی که ردی از عبور تو ندارند ، شعله بکشم !
دست خودم که نیست دلتنگت که می شوم به گوشه نارنجستان خیالت پناه می برم
و در عطر شیرین خاطرات با تو بودن خودم را گم می کنم
حالا که می روی نرم تر برو ...
+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|