سلام بر فرشته ای که بال هایش را نذر سلامتی تو کرده است

و دعاهایش بوی "امّ یجیب" چشمان تا سحر بیدار تو را می دهد

اگر تو بخواهی همه ی عاشقانه هایم را که با نفس های کلام تو بافته ام به قناریها خواهم بخشید

تا بهشت گم شده در خواب های کودکان ، از چشمان بی شکیب گلهای محمدی سربلند کند

کسی به من نمی گوید چرا نباید بر صورت ماه ، خواب های پریشانم را نقاشی کنم

و چرا نباید حتی برای یکبار هم شده ، پهلوی آتش گرفته ی زمین را به مرهم لبخند مهربان تو آشنا کنم

چند روز است که هر صبح همه ی دلشوره هایم را به ترنم رودی از کلام تو می سپارم

و سبک تر از تصویر یک پروانه در کاسه آب تازه می شوم

و حالا بعد از آن همه سال ، رؤیای بازشدن پنجره ای رو به سکوت ، برایم تعبیر می شود

حالا می فهمم کوه هایی که گره بر ابروهای خود انداخته اند نه از هذیان های شبانه ی من چیزی می دانند

و نه حتی برای یکبار عبور "خِضر" نگاهت را تجربه کرده اند

... و من چقدر خوشبختم که به هر آینه ای نگاه می کنم تنها تو را می بینم !