امیدوارم حال تو و همه ی گل های محمدی خوب باشد 

شک ندارم که از احوال دل من باخبری ! 

باور کن وقتی خبری از سلامتی تو به من می رسد زندگی برایم معنا می شود 

هنوز هم مثل همه ی پیچک های باغ برای سلامتی تو صلوات نذر می کنم 

با این حال هیچ وقت از من نخواه که از کنار نام آسمانی ات به سادگی عبور کنم 

مرا ببخش ! فرصتم کم است ... 

باید زودتر به پشت بام بروم و برای شهر ، خورشیدی نقاشی کنم 

و برای درختان دود گرفته ی محله مان تازگی تعارف کنم 

بعد هم باید بروم در آسمان یک مشت پرنده بپاشم 

می بینی چقدر نقاشی را مثل شعر دوست دارم ! 

به همین خاطر دوست دارم روی لبان همه ی مردم ، شعر سلامتی تو را نقاشی کنم

این روزها ولی بیش از هر وقت دیگری ، دل ناآرامم بهانه ی دستان گرم تو را می گیرد 

راستی نگفتم ، هوای اینجا خیلی سرد شده !!!

" یک فنجان آفتاب به من می نوشانی ؟ "