احوال من
حال من خوب است
البته این را دکترها می گویند
از تو چه پنهان که چند وقت است هر نیمه شب ، از چشم هایم آینه و کبوتر می بارد !
گفتم کبوتر ، یاد احوال این روزهایم افتادم که شبیه کبوتری شده ام بی بال و پر
در لانه ای پوشالی که دچار طوفان شده است
و به عقربه هایی چشم دوخته ام که پاهایشان در گل فرو رفته اند
عقربه هایی که مثل آفتابگردان ها دور سرم می چرخند و من سرگیجه می گیرم !
دیشب باد تندی وزید و همه ی عاشقانه هایم را بلعید
بعد باران گرفت و همه ی آنها را شست و با خود برد
حالا فقط کلمه ی مقدس " تو " برایم باقی مانده است
کلمه ای که بی آن هیچ حرفی برای گفتن ندارم ...
+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|