محبوبه ی قشنگم

می خواهم اسرار نهانخانه ی قلبم را دوباره برایت فاش کنم 

هنگامی که زندگی ام به شب های تیره و تار شباهت داشت

زمانی که تنهایی را از دریچه ی دیدگانم به خود نزدیک تر می یافتم

شانزده سال قبل ، آنروز که نگاهم به نگاهت آمیخته شد

عشق تو در آسمان تیره و ظلمانی وجودم طلوع کرد

و در افق مقدس عشق تو زندگی از دست رفته ام را باز یافتم !

وجود تو ، نگاه تو ، بوسه تو ، آغوش تو هر کدام رشته ی عمر مرا به دست گرفته

و حلاوت و شیرینی به زندگی ام می بخشند

قلبم به یاد تو می تپد

نگاهم تو را می جوید

و قلب و جان من ، دیده و روح من به آرزوی تو زنده خواهد ماند ...