دیشب را با دلتنگی عجیبی به رختخواب رفتم

خواب به چشمم نمی آمد

به همین خاطر با زمزمه ی ذکر "تو" سر بر بالش گذاشتم

صبح همه ی وجودم عطر حضور تو را می داد ...

خیلی وقت بود که عاشقانه هایم رنگ و بوی اشک به خود نگرفته بود

اما این اتفاق افتاد !

گونه هایم هم خیس شد

مرا ببخش !

گاهی دلتنگ که می شوم اختیار این خوشه های زرین از دستم می رود

نه ! قرار نیست از لحظه های ملال آور حرفی به میان بیاورم

تو باید شاد باشی !

مثل همیشه آرام و صبور ...