آرام و صبور
دیشب را با دلتنگی عجیبی به رختخواب رفتم
خواب به چشمم نمی آمد
به همین خاطر با زمزمه ی ذکر "تو" سر بر بالش گذاشتم
صبح همه ی وجودم عطر حضور تو را می داد ...
خیلی وقت بود که عاشقانه هایم رنگ و بوی اشک به خود نگرفته بود
اما این اتفاق افتاد !
گونه هایم هم خیس شد
مرا ببخش !
گاهی دلتنگ که می شوم اختیار این خوشه های زرین از دستم می رود
نه ! قرار نیست از لحظه های ملال آور حرفی به میان بیاورم
تو باید شاد باشی !
مثل همیشه آرام و صبور ...
+ نوشته شده در ساعت توسط بشار
|