گزیده ای از منشور پارسوماش کوروش هخامنش (1)
برای
من
که جهان را به جانبِ علاقه فراخواندهام
چوپان به کوه و
پير به خانه و
پيشهور به شهر ... يکی است
همه برادرانِ مناند.
برای من
که برادرِ بينايان و غمخوارِ خستگانم
زنان به جاليز و
دبيران به دير و
سواران به صحرا يکیست
همه خان و مان مناند.
من کوروشم
و تنها نجاتِ جهان به آرامشم بازخواهد
آورد
من پسرِ پادشاهِ اَنشان و
مشعلدار مردمانم
من برگزيدهی گلبرگ و شبنمِ خالصم
که خداوند
به شادمانیِ سپيدهدم سوگندم داده است
من پيامآورِ آن حقيقتِ بیپردهام
که پروردگار
همهی رودها، راهها، دامنهها و
درياها را
به فرمانم آورده است.
از پهنههای پارسوماش
تا جلگههای جليلِ اَنزان
سوارانِ من از کشتزارِ بیکرانهی
برنج و
عطرِ گندمِ نو میگذرند.
فرشتگانِ نان و شفا
شبانه به سوشيانا رسيدهاند.
پس ای ستمديدگان
فراوانی و خوشیهاتان بسيار باد
آسايش و اميدهاتان بسيار باد
فرزندان برومند و
برکتِ نانتان بسيار باد.
نان و نمک، خوابِ آرام و
بيداری بارنتان بسيار باد.
من برگزيدهی زمين و اولادِ آسمان،
آزادیِ شما را رقم خواهم زد
زيرا من نگهبانِ بیمرگِ محبتم
رهاوردِ من
رهايیِ مردمانِ شماست.
من اورشليمِ ويران را
واژه به واژه و سنگ به سنگ
بازخواهم ساخت
زنجير از دو دستِ فرزندانتان خواهم
گشود
و بر اين صخرهی سترگ
خواهم نوشت:
آزادیِ آدمی
آخرين آوازِ اولين مرد است.
زندانها را درهم خواهم شکست
دژها را خواهم گشود
و بيدادگران را خانهنشينِ شکستِ خويش
خواهم کرد.
سروران !