به تعداد قطره های اشکی که در ندیدنت ریخته ام ، سلام !

همه رودهای پریشان ، همه پنجره های سینه چاک ، همه بیدهای مجنون

و همه مجنون های آواره ، همچون من دلتنگ و بی قرار تو هستند

ببین ! پاهای تاول زده ام را در مسیر آمدنت جا گذاشته ام

بی اغراق می گویم ؛ عشق به من آموخته است که باید صبور باشم

از این رو نه از آدم هایی که به خونم تشنه اند هراسی به دل دارم

نه از دست زدن مردم به وجد می آیم و دست و پایم رو گم می کنم

این روزها ولی از دست گرگ های دلتنگی به چاه مهربانی ات پناه می آورم

عزیز مصر عشقم ! تنهایم مگذار !

حالا هم چشم به آسمان دارم و آهسته در عاشقانه هایم قدم می زنم

به پشت سر نگاه نمی کنم و پیش رویم خورشید لطف تو دارد از پشت کوه های سکوت سرک می کشد

منتظرت می مانم ...