افسوس که قدرت عشقت را نداشتم !

گلی بودی زیبا و دلفریب چون باد سهمناک ٬ باد ناکام زندگیت را خزان نمودم . معشوقی بودی وفادار افسوس که قدر تو را ندانستم !

کجایی ای محبوب عزیز ...

کجایی تا چراغ به دست گیرم و به جستجوی تو شتابم و برای تو جهان را زیر و رو کنم ...

بیا ...

بیا من در اشتباه بودم ...

بیا تا با گرمی در آغوشت کشم و اشک دیده ات را برگیرم و غم دلت را بزدایم ...

آه رفتی ولی بدان تا ابد از عمل بی خردانه ی خود پشیمانم ...

یاد آن روزها بخیر که در کنار هم بودیم و از لذت عشق بهره می بردیم  لیکن قدر عشقت را ندانستم و از تو دوری گزیدم . اگر بدانی که تا چه اندازه از کرده ی خود پشیمانم ٬ گناهم را عفو خواهی نمود ...

ولی گناه من بخشودنی نیست بعد از تو دانستم سعادت و سلامت و خوشبختی ... یعنی همه چیز خود را از دست دادم ...